انگار آذر اومده و رسیده به وسطاش و من از مهر اینجا رو ول کرده ام به امون خدا :))

این دوماه خیلی شلوغ پلوغی تو زندگی من اتفاق افتاد ! 

یه اسباب کشی تمام عیار داشتیم با اعمال شاقه :)) به خونه ی دیگه ای که یه ربع با خونه ی قبلی فاصله داره. در حقیقت ما اومدیم خونه ی خواهرشوهر رو اجاره کردیم چون توی یکی از اتاقاش که یه نیم طبقه پایین هست وسایلاشه و نمیخواست دست کسی بده از طرفی هم خونه خالی بود و احتیاج به مراقبت داشت.ما اومدیم اینجا و الان در خونه ی قبلی مستاجرها سکنی گزیده اند خنده

اینجایی که الان هستیم بهتره ، بزرگتره ، نوسازه ، اتاقمون حسابی جاداره ، خوشگل تره و. ولی خب یه حس نوستالژیکی توش هست که گاهی میاد سراغم و منو غمگین میکنه.

گاهی به درودیوارش نگاه میکنم وحس میکنم فرانک از پله ها داره میاد پایین ، رفته تو اتاق .

بعضی وقتا که دارم توی آشپزخونه ظرفا رو میشورم حس میکنم الان میاد و میگه ای بابا نمیخواد ولش کن حالا چند دقیقه اومدی اینجا بعدا خودم میشورم :)

گاهی که آماده شدم و  تو هال منتظر علی نشستم که از اتاق بالا بیاد که بریم بیرون فک میکنم الان فرانک از نیم طبقه ی پایین که اتاقش اونجا بود لباس پوشیده و آماده میاد بالا و میگه خب بریم !

بعضی وقتا توی خونه میگردم و بهشون فکر میکنم ، مخصوصا" طبقه ی پایینی که وسایلاش اونجاس 

وقتایی که بیرونیم و داریم برمیگردیم خونه ، تو ذهنم میاد که داریم میریم یه سری به فرانک بزنیم ! 

البته الان نزدیک دوماهی میشه که اینجاییم و حسه  کمرنگ تر شده ولی خب خنده

از این که بگذریم این ترم فقط یکشنبه ها کلاس دارم و این همه وقت آزاد منو تبدیل به موجودی بس تنبل کرده !

انقد دوس دارم این وبهای روزنویس خانومای خونه دارو میخونم!!! جینگیل های دستی درست میکنن ، بافتنی میکنن ، ترشی میریزن ، مربا درست میکنن ، میرن خرید ، گردگیری میکنن ، شیرینی و دسر درست میکنن و اینا !

من فقط غذا میزم اونم گاهی حوصله ندارم خنده

البته در گیر پایان نامم هم هستم ولی باز اونم حوصله ندارم :(

کلا بی حوصله شد م:)))))) هااااااارهاااار هاررر چشمک

لذت بخش ترین ساعات زندگی من دم ظهره که یه ذره در حیاط رو نیمه باز میکنم یه نسیم خنکی میاد تو  ، یه هوا آفتاب پاییزی ملایمم میاد تا وسطای فرش منم لم میدم یه جا کتاب میخونم یا وبگردی میکنم !! :)))

یه دونه لذت بخش دیگه هم نصفه شب هس که تو رختخواب یا باعلی فیلم میبینیم یا باز وبگردی میکنم !!!!!!!

یکشنبه رفتم با استاد راهنمام حرف زدم راجع به پروژه عملی پایان نامم بسی کمک نمود و البت استرسم داد که ضرب العجل و فلان و اینها !

:)

خلاصه مشغولم ولی همراه با تنبلی :)

به برنامه ریزی در زندگی محتاجم که فقط مینویسم و عمل نمیکنم بهشون !


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

هَذَا بَلَاغٌ در بی ورک مهندسی کنترل بعد از بیست و سه اللهم عجل لولیک الفرج بحق زینب کبری سلام الله علیها دانش آموزان کنجکاو دانلود رایگان همه چیز در یک نگاه